خوشنویس جبهه
خطّی خوش
داشت. دستنوشتههایِ روزهای دورَش همچنان بر دیوارهای
فردو مانده است. از امام (رحمهالله) و انقلاب مینوشت
و دیگران را به این راه فرامیخواند.
از سالهای پیش از انقلاب، «شهید
مطهّری» را میشناخت و به او علاقه داشت. کتابهایش را
میخواند و دیگران را به مطالعۀ آن کتابها راهنمایی
میکرد. پس از شهادت استاد، در اردیبهشتماه سال 1358،
اصغر نردبانی بر دیوار کوچه
نهاد و به خطّ زیبایش بر آن دیوار نوشت: «کوچۀ شهید
مطهّری».
در
سالهای دفاع نیز، پیش از عملیاتها، قلمی به دست
میگرفت و بر لباس بچهها مینوشت: «راهیِ کربلا»، «یا
زیارت، یا شهادت.»، «زندگی زیباست، امّا شهادت
زیباتر.»، «هر که زجرش بیش، اجرش بیشتر.»، «ورود
گلولههای کوچکتر از آرپیجی ممنوع!» و ....
خمپارهها هم از دست او امان نداشتند؛ پیش از سفر به
سرزمین دشمن، بر تنشان مینوشت: «مسافر بغداد».
شاید در
نگاه اوّل این نوشتهها بیارزش به نظر میرسید؛ امّا
آنگاه که در میانۀ نبرد آتشفشان جنگ پُرگدازه میشد
و خاک همچون لالهزاری پُر از تنهای زخمی، این
لباسنوشتهها بسان تابلوهایی بود که راه را
مینمایاند. لحظهای که چشمها به این نوشتهها
میافتاد، جانها تازه میشد.
اصغر
لباسهای خودش را هم خطخطی کرده بود. روی همۀ
لباسهایش به خط سرخ نوشته بود: «شهید اصغر کربلایی»!
«آقاتقی»
میگوید: «به او گفتم: «اصغر! روی سنگ قبر هم اینقدر
نمینویسند که تو بر لباسهایت نوشتهای!» لبخندی زد و
چیزی نگفت.» شاید میدانست که سالها سنگی بر مزار
نخواهد شد و این لباسها نامنمای مزار گمشدۀ او، در
دل دشت تفتیدۀ شلمچه، خواهد شد.
سمت
راست شهید، وسط
آقای تقی کربلایی، پسرعمو و همرزم شهید. و سمت چپ
اکبربرادرشهید