شوق حجرهنشینی
از
خُردسالی به درس و بحث علاقهمند بود. هرگاه به
باغهای دوروبَر روستا میرفت یا چند بز و گوسفندی را
که داشتند به چرا میبرد، قلم و دفتری همراهش بود.
سال دوم دبستان بود که از فردو به
قم آمدند. پدر، اصغر را به «دبستان محمدیّه» ـ که از
بهترین مدارس آن روزگارِ شهر قم بود ـ فرستاد. سپس
دورۀ راهنمایی را در «مدرسۀ حافظ»
گذراند. همکلاسی «شهید فهمیده» بود، هم در مدرسۀ
راهنمایی حافظ و هم در مدرسۀ عشق خمینی (رحمهالله).
در
سالهای مبارزه با طاغوت و طاغوتیان، با آنکه
سنوسالی نداشت، آرام ننشست. با دوستانش اعلامیههای
امام (رحمهالله) را لای روزنامه میگذاشتند و در
خیابان، میان مردم، توزیع میکردند. در روزهای برپایی
تظاهرات مردمی نیز ساندویچهای سیبزمینی و ترشی را،
که در خانه تهیّه کرده بودند، بین راهپیمایان انقلابی
پخش میکردند.
در
این سالها، دامان پاک و پُرمهر مادر، تلاش و تدیّن
پدر و آموزههای برخی بستگان همچون دایی روحانیاش
چارچوب تربیتی او را محکم کرده بود.
پپس
از پیروزی انقلاب اسلامی، تصمیم گرفت به جرگۀ روحانیان
بپیوندد و چنین شد که در حوزۀ علمیّۀ قم نامنویسی
کرد.
مدّتی
را در این مدرسۀ مبارک علمآموزی نمود تا اینکه عزمِ
ترک دیار کرد. میگفت: «از آنجا که خانوادهام در قم
ساکن هستند، از صفای معنوی حجرهنشینی و فضای پاک حوزه
بیبهرهام. بهتر است به جای دیگر بروم و از این فرصت
توشهای برگیرم.» در آغاز، پدر مخالف رفتن وی از قم
بود؛ امّا هنگامی که انگیزه و شوق فراوان وی را در این
باره دید، به این امر رضایت داد.
همراه یکی از دوستانش، به کاشان
رفت. با همّت و استعدادی که در این مسیر از خود نشان
داد، نظر بزرگانی چون «آیتالله یثربی کاشانی»
را به خود جلب کرد.
چندسالی را در آن دیار به تحصیل دانش دینی پرداخت،
امّا نگرانی خاطر مادر و پدر از دوری فرزندشان سبب شد
که به قم بازگردد و در «مدرسۀ علمیّۀ رضویّه» تحصیلش
را پیگیرد.