عاشق تندرو
مطلع سخنش
این بود: «چه دیر جنبیدهاید! حالا که دردهایمان را گرد
روزگار گرفته، سراغ گنجهای جنگ را گرفتهاید؟!»
آقاتقی
عموزادۀ اصغر شهید است. مدّتی را در گردانهای «لشکر 17
علیبنأبیطالب (علیهماالسّلام)» خدمت کرده و تنش زخمی
جور بعثیان است. امروز، با همان بازوان زخمی، چرخ زندگیاش
را از راه مسافرکشی میگرداند و چشمش به دست کریمانۀ کسی
جز خدا نیست. خاطراتی دارد از نبرد فاو (والفجر 8) که اصغر
هم در آن حضور داشت.
شراب شیرین
سخنش را که نوشیدم، باورم شد که ناف این ایل و تبار را با
تیغ غیرت بریدهاند. جوانمردی در خون فردوییان است.
در میانۀ سخن، از او میخواهم از سیاست هم
بگوید. در جواب، میگوید: «نه چپم، نه راست؛ مستقیم
«صفاییه»
میروم! خانهام بیت رهبری، در انتهای خیابان صفاییه،
است.» گلویش پُر از عقدههای ناگفته است. میگوید: «از
زمانه که خسته میشوم، به گلزار علیبنجعفر
(علیهماالسّلام) میروم و غبار از دل غمبارم میروبم.»
هنوز گوشش پُر از صدای توپ و خمپاره است. حرفهایش بسیار
شنیدنی است.
از او خواستم
از اصغر کربلایی بگوید. چند بار، پشت سر هم، گفت: «او
عاشقی تندرو بود!» نه، فکرتان به بیراهه نرود. آقاتقی زبان
سیاسی ندارد؛ تندروی در مسیر عشق و دلدادگی را میگوید.
او، خودش، در طریق جانبازی گام برداشته و راهیان این مسیر
را خوب
میشناسد.
شتاب اصغر را در این راه به یاد دارد.
سمت راست
شهید، وسط آقای
تقی کربلایی، پسرعمو و همرزم شهید. و سمت چپ
اکبربرادرشهید